امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

مامان و امیر ناز

غم مادر

  تـا عـلــی ماهَـش بـه ســوی قبـــر بُرد مـاه، رخ از شــرم، پـشـت ابـــــر بُرد آرزوهــا را عـلــی در خــــاک کـــرد خـاک هــم گـویی گــریبـان چاک کرد زد صــدا: ای خــاک، جـانـانــم بگیــر تــن نـمـانــده هیـچ از او، جـانـــم بگیر نــاگــهـان بـر یــاری دســــت خــــــدا دسـتــی آمـد، همچو دست مصـطـفــی گـوهــرش را از صــدف، دریا گرفت احـمــــد از دامـاد خـود، زهــرا گرفت گـفـتـش ای تـاج ســر خیــل رُسُــــــــل وی بَــر تـــو خُــرد، یکسر جزء و کل… از مــن ایــن آزرده جـانـــت را بـگـیـر بـازگــردانــدم، امـانــت را بـگیــــــــــر بــار دیــگر، هـدیـه ی داور بـگـیــ...
25 فروردين 1392

روزهایی که گذشت

سلام فرشته من حسابی شرمنده شدم این روزها اینقدر سرم شلوغه که نه تونستم بیام وبلاگت و نه جواب کامنتهای پر مهر دوستای گلم و بدم. همون روز که مامان اینا رفتن خاله فاطمه محبوب امیرجون اومد پیشمون و با وجود سرماخوردگی به خاطر دل امیرجون دو شب پیش ما بود و به قول امیرم بهترین روش بود. اخه جدید روزهارو به بهترین یا بدترین تقسیم می کنه.. یه شب شام هم که قرار بود بعد خرید عید با بابایی بریم بیرون امیرجون گفت زنگ بزنین خاله فاطمه جونم عشقم هم بیاد و ما هم استقبال کردیم و حسابی بهمون خوش گذشت..از اتفاقات مهم هفته گذشته جشن هفت سین مدرسه بود که پسرنازم با اون کت و شلوار قشنگش حسابی خوش تیپ کرد . با شعر قشنگی که به همراه دوستاش برای مادر خوند حسابی خوشحا...
10 فروردين 1392
1